قوله تعالى: و إذا رأیْت الذین یخوضون فی آیاتنا خوض نامى است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «و کنا نخوض مع الْخائضین»، و خضْتمْ کالذی خاضوا، «فی خوْضهمْ یلْعبون». و اصل الخوض الدخول فى الشی‏ء على تلوث به، و قیل هو الخلط، و کل شى‏ء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکه چون از مومنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدى گفت: مشرکان با مومنان نمى‏نشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینى که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روى گردان. و با مومنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روى بگردانید. «لا تقعدوا» معنى آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وى هم گویند، اما «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پاى ایستاده را گویند.


و إما ینْسینک قراءت ابن عامر ینسینک است، نسى ینسى، و انسى ینسى، بمعنى یکى‏اند، همچون غرمته و أغرمته. «فمهل الْکافرین أمْهلْهمْ».


و اگر شیطان این نهى ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینى، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «و قدْ نزل علیْکمْ فی الْکتاب أنْ إذا سمعْتمْ» الایة. پس مومنان گفتند: یا رسول الله! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «و ما على الذین یتقون» الشرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «منْ شیْ‏ء» اى: من آثامهم «و لکنْ ذکْرى‏» نصب على المصدر یعنى ذکروهم ذکرى، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنى: علیکم ذکرى، اى علیکم ان تذکروهم. «لعلهمْ یتقون» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مومنان گفتند: یا رسول الله! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: و ما على الذین یتقون منْ حسابهمْ اى من آثام الخائضین «منْ شیْ‏ء»، و لکن امرى المومنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لعلهمْ یتقون» الخوض فى الباطل، یعنى اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان مى‏نشستند، و چون قرآن مى‏شنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که الله ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست.


رب العزة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: و قدْ نزل علیْکمْ فی الْکتاب الایة، و این آیت که و ما على الذین یتقون منسوخ گشت.


و ذر الذین اتخذوا دینهمْ الایة این لفظى است از الفاظ تهدید و از الفاظ تهاون. در وعید گویند: ذرنى و فلانا، و در تهاون گویند: ذر فلانا فى کذا، و ذره یفعل کذا، و قرآن جایها بهر دو ناطق. میگوید: گذار ایشان را یعنى باک مدار از ایشان و خوار دار ایشان را که دین خود ببازى گرفتند، یعنى: اتخذوا دین الاسلام لعبا اى باطلا و لهوا عنه. «و غرتْهم الْحیاة الدنْیا» عن دینهم الاسلام. ابن عباس گفت: این در شأن کافران مکه و ترسایان و جهودان فرو آمد، که رب العزة هر گروهى را عیدى کرد، و هر قومى در عید خویش بباطل و بازى و نشاط و طرب مشغول شدند مگر امت محمد (ص)، که ایشان عید خود موسم طاعت ساختند، نماز جماعت و ذکر فراوان و تکبیر و تهلیل و قربان. رب العزة میگوید: گذار ایشان را که در عید خود بباطل و بیهوده مشغول گشتند، و بزندگانى دنیا غره شدند. «و ذکرْ به» اى بالقرآن، و قیل: بانذارک و بلاغک. و پند ده اینان را بپیغام که گزارى و بیم که نمایى. «أنْ تبْسل» یعنى: من قبل ان تبسل نفس بما کسبت. ابسل الرجل اذا دفع الى اشد الهلاک، پیش از آنکه تن کافر را فراسخت‏تر گرفتن دهند. و قیل: «أنْ تبْسل نفْس» یعنى من قبل ان تهلک نفس بما عملت و تحبس فى النار. قال قتادة: هذه الایة منسوخة، نسخها قوله: «فاقْتلوا الْمشْرکین»، و قال مجاهد: لیست منسوخة لأنه على التهدد کقوله: «ذرْنی و منْ خلقْت وحیدا».


لیْس لها منْ دون الله ولی و لا شفیع در نام خداوند جل جلاله ولى و مولى یکى است، و آن از ولایت است بفتح واو بمعنى نصرت، و آنچه در سورة الرعد گفت: «وال»، آن از ولایت است بکسر واو، و آن تملک است. «و إنْ تعْدلْ کل عدْل» یعنى: و ان تفد نفس کل فداء لا یوخذ الفداء منها. این عدل ایدر فدا است، از بهر آنکه آن چیز که تن خویش بآن مى‏باز خرند آن چیز همتاى تن مینهند، و عدل آن میکنند، و عدل برابر کردن هر چیز با دیگرى بود و هامتا ساختن، و هر دو چیز از آن عدل است و عدیل چون ند و ندید. میگوید: اگر تنى فردا هر که بود از کافران، خویشتن باز خرید بهمه فدایى. جاى دیگر تفسیر کرد، گفت: ملْ‏ء الْأرْض ذهبا. جاى دیگر گفت: لوْ یفْتدی منْ عذاب یوْمئذ ببنیه.


لا یوْخذْ منْها همانست که آنجا گفت: «و لا یقْبل منْها عدْل». اخذ در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قبول، چنان که: «و إنْ تعْدلْ کل عدْل لا یوْخذْ منْها» اى لا یقبل، و در آل عمران گفت: «و أخذْتمْ على‏ ذلکمْ إصْری» اى قبلتم على ذلکم عهدى. و در سورة المائده گفت: إنْ أوتیتمْ هذا فخذوه، اى فاقبلوه، و در سورة التوبة گفت: و یأْخذ الصدقات یعنى: و یقبل الصدقات، و در اعراف گفت: خذ الْعفْو اى اقبل الفضل من اموالهم. وجه دوم «اخذ» بمعنى حبس است، چنان که در سوره یوسف گفت: فخذْ أحدنا مکانه یعنى احبس. وجه سوم «اخذ» بمعنى عذاب چنان که: در حم المومن گفت: فأخذْتهمْ فکیْف کان عقاب یعنى فعذبتهم، و در هود گفت: و کذلک أخْذ ربک إذا أخذ الْقرى‏، و در عنکبوت گفت: فکلا أخذْنا بذنْبه یعنى: عذبنا. وجه چهارم «اخذ» بمعنى قتل، چنان که در حم المومن گفت: و همتْ کل أمة برسولهمْ لیأْخذوه اى لیقتلوه. وجه پنجم اخذ بمعنى اسراست، چنان که در سورة التوبة گفت: فاقْتلوا الْمشْرکین حیْث وجدْتموهمْ و خذوهمْ، و در سورة النساء گفت: فإنْ تولوْا فخذوهمْ.


أولئک الذین أبْسلوا یعنى حبسوا فى النار بما کسبوا من الکفر و التکذیب «لهمْ شراب منْ حمیم» یعنى الماء الحار الذى قد انتهى حره «و عذاب ألیم» وجیع «بما کانوا یکْفرون».


قلْ أ ندْعوا این جواب ایشانست که رسول خدا را (ص) با شرک میخواندند، و میان خویش و میان او ممالات میجستند، جایها در قرآن از آن ذکر است، «ودوا لوْ تدْهن» «ودوا لوْ تکْفرون» از آنست، و جوابها است آن را در قرآن، سورة قلْ یا أیها الْکافرون از آنست، و این آیت از آن است. قلْ أ ندْعوا منْ دون الله میگوید: شما که مسلمانان‏اید جواب کافران که شما را با کفر میخوانند این دهید که: أ ندْعوا منْ دون الله ما لا ینْفعنا اى لا یملک لنا نفعا فى الآخرة و لا یضرنا، و لا یملک لنا ضرا فى الدنیا. «و نرد على‏ أعْقابنا» این اعقاب در قرآن جایها مذکور است گاه برد و گاه بانقلاب، و ذکر عقب در آن مستعار است، و جمله کنایت است از بازگشتن از دین.


کالذی اسْتهْوتْه الشیاطین قراءت حمزه «استهویه» بالف من ماله بر معنى جمع شیاطین، «و استهوته» بر معنى جماعت شیاطین. قال الزجاج: «استهوته» زینت له هواه، و قال ابن عباس: استفزته الغیلان فى المهامه. ابن عباس گفت: این مثلى است که رب العالمین زد آن کس را که بر دین حق بود، و داعى ضلالت او را بر عبادت بت میخواند، میگوید: مثل وى مثل آن مرد است که بر راه راست میرود با رفیقان پسندیده و همراهان گزیده، و غول او را از رفیقان باز برد، تا از راه بیوفتد، و در بیابان حیران و عطشان بماند، و بر شرف هلاک بود، پس آن رفیقان و اصحاب او را براه باز خوانند، نیاید، و هم چنان سرگردان و حیران سر در بیراهى نهد تا هلاک شود. این در شأن عبد الرحمن بن ابو بکر آمد، پیش از آنکه مسلمان شد شیطان او را از راه هدى باز داشته بود، و اصحاب وى پدر و مادر وى بودند، و با وى میگفتند که: ایتنا فانا على الهدى. و هم درین قصه وى آیت آمد: و الذی قال لوالدیْه أف لکما الایة. وى جواب ایشان میدهد که من بر هدى و راست راهى‏ام. رب العالمین گفت: قلْ إن هدى الله هو الْهدى‏ راه اسلام است، که راه راست است و دین حق. رستگارى در آن است نه در کفر و ضلالت که نموده شیطان است. معنى دیگر گفته‏اند: له اصحاب من المشرکین یدعونه الى الهدى عندهم. و این معنى در نوبت اول مختصر گفتیم.


و أمرْنا لنسْلم لرب الْعالمین قتاده گوید: هذه الایة حجة لقنها الله نبیه یخاصم بها اهل الاهواء. گفتا: جواب همه متنطعان و معترضان در دین اینست که الله درآموخت: فرمودند ما را که گردن نهید الله را تسلیم کنید، و از تسلیم درمگذرید.


و أنْ أقیموا الصلاة «أن» از بهر آن گفت که لام در «لنسلم» بمعنى «أن» است، یعنى: امرنا ان نسلم و ان نقیم، کقوله: «یریدون لیطْفوا»، و هما بمعنى واحد، و گفته‏اند: اسلام اینجا بمعنى اخلاص است. نخست اخلاص فرمود پس عمل، تا بدانى که عمل بى‏اخلاص بکار نیست، پس تنبیه کرد بر بعث و مجازات، گفت: «و هو الذی إلیْه تحْشرون» تا بدانى که آن عمل را جزا خواهد بود، اگر نیک باشد و اگر بد، پس بر صنع خود دلالت کرد تا او را یکتا و بى‏همتا دانند. گفت: و هو الذی خلق السماوات و الْأرْض بالْحق این حق را دو معنى است: یکى آنکه به «کن» آفرید، چنان که گفت: قوْله الْحق بسخن راست و فرمان روان، و دیگر معنى: بالوحدانیة، چنان که جاى دیگر گفت: ربنا ما خلقْت هذا باطلا. نه بباطل آفرید و نه ببازى، که بحق آفرید و بیکتایى، و بجد نه بعبث و گزاف. و قیل: بالحق اى بکلامه، و هو قوله: «ائْتیا طوْعا أوْ کرْها». «بالحق» اینجا سخن تمام شد، پس گفت: «و یوْم یقول» یاد کن آن روز که گوید: آخرت اى دنیا شو. آنچه گوید: باش، بود.


هر چه الله خبر داد که بودنى است آن در علم الله موجود است، و لا محاله بودنى است، و خطاب «کن» بآن درست. و قیل: و یوم یقول للخلق موتوا فیموتون، و انتشروا فینتشرون دل الله سبحانه على سرعة امر البعث، و رد على من انکره. «قوْله الْحق» گفته‏اند که این متصل است بسخن پیش، یعنى: «یقول کنْ فیکون». «قوْله» اى یأمر فیقع امره، این چنانست که گویند: قد قلت فکان قولک، و باین وجه حق نعت قول باشد. و روا باشد که «کنْ فیکون» اینجا سخن بریده گردد، پس ابتدا کن «قوْله الْحق و له الْملْک یوْم ینْفخ فی الصور» و تخصیص روز قیامت بذکر نه از آن است که در روزگار دیگران قول و آن ملک نبود، بلکه در همه وقت و همه روز بود، اما دیگران بر سبیل مجاز در دنیا دعوى ملک میکردند، و روز قیامت آن دعویها باطل گردد، و ملوک خاضع شود، کس را دست رس نبود، و در کس نفع و ضر نبود چنان که الله گفت: و الْأمْر یوْمئذ لله.


یوْم ینْفخ فی الصور صور نام آن قرن است که اسرافیل در آن دمد.


روى عبد الله بن عمرو عن النبى (ص): «ان اعرابیا قال ما الصور؟ قال: قرن ینفخ فیه»، و قال (ص): «کیف انعم و صاحب الصور قد التقم الصور بفیه و اصغى سمعه و حنا جبهته ینتظر متى یومر أن ینفخ فینفخ». قالوا: یا رسول الله! کیف نقول؟


قال: «قولوا حسبنا الله و نعم الوکیل. على الله توکلنا».


و در بعضى کتب آورده‏اند که: صور چهار شاخ دارد: یکى تا بزیر عرش است. یکى تا بثرى. یکى تا بمیمنه عالم.


چهارم بمیسره عالم، چنان که از عرش تا ثرى و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت. روز حشر و نشر چون الله خواهد که خلق را زنده کند جانهاى پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است، و جانهاى مومنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است، و جانهاى جمله کافران در آن شاخ که در ثرى است، و جانهاى زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است، و بعدد هر جانى درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه، چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جاى کم بود، و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند، چنان که الله گفت: إذا رجت الْأرْض رجا تا خاکهاى شخصها از یکدیگر جدا شود، سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود، آن گه ببحر مسجور فرمان آید، دریایى است در زیر عرش مجید، آب حیات در آن. فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین مى‏بارد، تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود، پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پى و پوست و استخوان گردد. همان شخصها که در دنیا بود، رب العزة باز آفریند. آن گه زمین از گرانبارى بحق نالد، و فرمان آید که: بارها بیرون نه، فذلک قوله: و أخْرجت الْأرْض أثْقالها. زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید. اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد، آن جانهاى خلق جمله از صور بیرون آیند جانهاى نیکبختان سفید چون مروارید، و جانهاى بدبختان سیاه چون قیر، و همه احوال عالم از آن پر گردد، و رب العزة گوید جل جلاله: لیرجعن کل روح الى جسده، فتأتى الارواح، فتدخل‏ فى الخیاشیم، فتمشى فى الاجساد کمشى السم فى اللدیغ.


«عالم الْغیْب و الشهادة این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنى آن شاهد است و حاضر، میگوید: دانا بهر غائب و حاضر اوست. «و هو الْحکیم» یعنى حکم البعث «الْخبیر» بالبعث متى یبعثهم.